جایگاه والای دانش و آموختن و آموزاندن تازهترین دانشها، در اندیشهی ایرانی، از زبان فردوسی در شاهنامه آشکار میشود.
فردوسی در جایی زنده بودن مردمی (بشر) را به دانش میداند و مرگ او را زمانی میداند که دانش و خِرَد از میان برود:
به دانش بود بیگمان زنده مرد / * / خنک رنج بردار پاینده مرد
در جایی دیگر ما را به آموختن دانش فرامیخواند و یافتن آرامش و شادکامی و... را از راه فراگرفتن دانش و علم میداند:
بیاموز و بشنو ز هر دانشی / * / بیابی زهر دانشی رامشی
فرزانهی توسی، در جایی دیگر پیشنهاد میکند که حتی یک دَم از آموختن دانش و علم دست نکشیم و گمانی به سر راه ندهیم. آنجایی که گمان میبریم از تازهترین دانشهای روز پُر شدهایم و همه چیز را آموختیم، روزگار به ما نشان خواهد داد که چنین نیست و راه دانش اندوزی بیپایان است و باز باید از آموزگاران آموخت و آموخت و آموخت...:
میاسای ز آموختن یک زمان / * / ز دانش میفکن دلاندر گمان
چو گویی که وام خرد توختم / * / همه هرچه بایستم آموختم
چنان نغز بازی کند روزگار / * / که بنشاندت پیش آموزگار